اگر روزی امام زمان (عج) را ببینم به او می گویم چه زیبا مولا علی (علیه السلام) فرمود: «الانتظار الشد الموت» انتظار شدیدتر از مرگ است.
ای عدل منتظر و ای حاضر ناظر، چشمها به تو دوخته شده و منتظران حقیقت همچون شمعی تا صبح ظهور در غم هجرانت میسوزند. چه سخت و گران است بر من اینكه ببینم همه خلق را و تو را نبینم:
«عزیز علی ان اری الخلق ولا تری». هر آدینه كه میرسد، دل بهانه تو را می گیرد و ما لبها را با «ندبه» و «كمیل» متبرك كرده و رو به دریای انتظار به انتظار طلوع آفتاب مینشینیم.
ای ساقی فرج، چشم ها آنقدر در فراق تو اشك ریخته و انتظار كشیده، دستها آنقدر طلب نوركرده و خالی مانده، دوش ها آنقدر تازیانه سنگین اهانت را بر پیكره باورهای دینی تحمل كرده كه دگر توان از كف داده. مولای من كجا هستی كه دوستانت را عزت بخشی و دشمنانت را ذلیل و خوار كنی: «این معز الاولیاء ومذل الاعداء». ای سایبان دل های سوخته و ای انتظار اشك های به هم دوخته، عاشقانت هر جمعه دیدگان خود را با اشك میآرایند و دلشان را نذر تو میكنند. هر صبح با مولایشان تجدید میثاق میكنند. كاروان دل را به غروب میبرند، زبان را به ذكر فرج مشغول میدارند و بر سجاده انتظار نشسته و انتظار بر دوش میكشند، تا شاید دعایشان مستجاب شود و معشوق گوشه چشمی به آنها بنماید.
همچنین بخوانید: انشا درباره نامه ای به امام رضا (ع)
ای تجدید كننده احكام تعطیل شده، و ای طلب كننده خون شهید كربلا! كجا هستی؟
بیا و دیدگان را با ظهورت مزین كن و دریای محبت را بر دل مشتاقان جاری كن. ای چشمه عدالت، طولانی بودن انتظارت ما را به خطا كشانده است، دیگر عصر جمعه دل ها نمیگیرد، چشم ها نگاهشان را به رایگان میفروشند. بازار معامله پایاپای قلب های سكهای در برابرقلب های سپید بسیارداغ است.
چقدر مردم بر گردنشان قلب های سكهای آویزان كردهاند؟ ای كاش میدانستم در كدامین سرزمین قرار داری: «لیت شعری، این استقرت بك النوی، بل ای ارض تقلك او ثری». ای بلندای نیكی، دوست دارم هر آدینه كه می رسد، ندبههای زائرانت را دانه دانه در جام جمع كنم و از آن قلب بلوری بسازم و هنگام ظهورت باقلبی بلوری به استقبالت بیایم. مولای من! كی میشود كه تو ما را ببینی و ما تو را ببینیم و كی میشود كه این گفته مصداق پیدا كند كه: «متی ترانا و نراك».
هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت و آه، انتظار، غروب، غریبی.
دوباره زخم كهنه جدائیم عود میكند.
امانم را بریده است.
خصمان درونی و بیرونی، روحم را در زنجیر غفلت به بند كشیدهاند. برای درمان دردم راه را به خطا رفتهام مرا دریاب یا صاحب الزمان. ای تمام آرزوی من! ای غائب غیبت نشین! توان سخن گفتن را از دست دادهام. از این غروب بیطلوع به ستوه آمدهام.
ای مهربان! به معصیت و ناسپاسیم اعتراف میكنم. دستان ناامیدم را كه در بند شیطان است، امید بخش و افق فكرم را به سمت عرفان و معرفت جهت ده.
نادم و پشیمانم و با كولهباری از دلتنگی زمانه كه پشتم را خم كرده سر تعظیم فرود میآورم و ادای احترام میكنم.
ای با شكوه! ای هستی شیعه! فریاد بیكسیهایم را بشنو.
قلب شكستهام را درمان كن، اگر چه بارها عهدشكنی كردهام، اگر چه در كلاس درست همیشه غائب بودهام، اگرچه پشت به اقیانوس محبتت كردهام، حال همچو برگ خزانی كه اسیر زمستان سرد و تاریك شده، با دستان خالی و پشتی خمیده در محضرت زانوی ادب خم كرده و به انتظار پاسخ در سكوتی مبهم به سر میبرم تا اینكه جوابم را بدهی و باران رحمتت را بر قلب محزونم بباری.