انشا درباره نامه ای به حضرت زهرا (س)

فال روزانه

انشا با موضوع نامه ای به حضرت زهرا (س)

مثل همه نامه‌ها، اول سلام. راستش خیلی جرئت می‌خواهد تو را مادر صدا کنم اما من نه به مقام والای شما در نزد خدا بلکه به مهربانی بی‌حدتان نگاه می‌کنم که همه‌کسی را با همه‌جور فکر و عقیده‌ای می‌پذیرید. اجازه می‌دهید صدایتان کنم مادر؟

ده سال پیش بود که همه خانواده رفتند کربلا و من ماندم تا میانداری هیئت شما را بکنم. بعدها همه مرا شماتت کردند اما من از راه دور سلام کرده بودم. می‌نشستم توی خانه و برای خودم روضه می‌خواندم. از لحظه آخر و آن روزی که گفتی: من از این دو نفر راضی نیستم. از زمانی که برای آخرین بار دست مهر و محبت مادرانه‌ات را به طرف حسن و حسین گشودی. از زمانی که از زینب خواستی جای خالی‌ات را پر کند. و من همچنان غرق در شخصیت تو هستم.

روضه‌خوان روضه می‌خواند و من نه برای مظلومیت شما که برای خودمان گریه می‌کنم. چه بی‌لیاقت شیعیانی هستیم که تو را داریم اما باز هم بی‌الگو، بی‌هدف، بی کسی که دستمان را به طرفش دراز کنیم تا مگر یادمان بدهد چگونه زندگی کنیم.

یک روز هم توی مسجد النبی یک در را نشانمان دادند. دری که قفل بود و گفتند اینجا خانه حضرت فاطمه بود. تنها خانه‌ای که خداوند اجازه داد درش به مسجد باز شود، بعد از آنکه دستور داد خانه‌های پیامبر درشان بسته شود درون مسجد. در خانه تو بسته بود که من رفتم و گفتم باز مثل همیشه دیر رسیدم…

بعدها یاس‌های سفید و یاس‌های کبود را دیدم. گفتند یاس گل حضرت زهراست. یاس سفید پاکی و معصومیت آن بانوست و یاس کبود چهره سیلی خورده مادرمان بعد از رفتن پدرش.

مادر جانم، بیشتر از هزار سال است که تو خاک را به مقصد افلاک ترک کرده‌ای اما این فرزندت اکنون نیاز به حضور تو دارد. اکنون که خسته‌تر از هر زمانی مظلوم بودن تو را بعد از وفات پدرت درک می‌کند. اکنون که می‌فهمد چقدر سخت است که حق تو را بخورند و تو نتوانی حتی اعتراض کنی. اعتراض کنی اما جوابش سیلی باشد و آتش زدن خانه‌ات…

هنوز مغموم و عزادار بودی که محکم و کوبنده در خطبه فدکیه فرمودی: فدک را پدرم به من بخشیده بود و آن را غصب کردند. گفتند از پیامبر چیزی به دخترش نمی‌رسد و گفتی چطور همه شما از پدرانتان ارث می‌برید اما من نه؟ آما آنها نشنیدند، مثل همین امروز که آدم‌ها می‌توانند خودشان را به نشنیدن بزنند. از یک گوش حرف‌ها را بشنوند و از گوش دیگر در کنند بدون اینکه فکر کنند که فحوایش چیست.

و بعد شعادتی غریبانه و به خاکسپاری غریبانه‌تر. خودت خواستی کسانی که حق تو را غصب کرده بودند، بر جنازه‌ات نماز نخوانند. و علی (ع) آخرین وصیت تو را اجرا کرد. شبانه تو را به خاک سپرد و چهل قبر دیگر درست کرد تا کسی نفهمد قبر تو کجاست. تا دستشان کوتاه شود و نتوانند ریاکارانه و مزورانه بعد از مرگت بر تو بگریند.

اما آنهایی که اهداف سیاسی خود را بر هرگونه اخلاق و حرمت نگه داشتن ترجیح می‌دادند، آمدند تا هر چهل قبر را بشکافند و حضرت غضبناک سر رسید: اگر دستتان به یکی از این قبرها برسد، خون همه‌تان را خواهم ریخت. و هیچ کس به شجاعت علی شک نداشت. همه کنار کشیدند. شاید فهمیدند که علی اگر می‌خواست، می‌توانست با بلوا و دست به شمشیر بردن خلافت را در دست بگیرد اما حرمت عزای پیامبر را نگه داشت، چیزی که فهمیدنش برای دشمنان تو دشوار بود.

همچنین بخوانید: انشا با موضوع گفت و گویی خیالی میان کشتی و طوفان

با چشمانی می‌گریم که تو را ندید اما مشتاق دیدن روی همچون توست. من گریه می‌کنم پا به پای تو و می‌گویم خداوند دشمنانت را لعنت کند، پا به پای تو؛ پا به پای تو در کوچه‌های مدینه…

به ما ظلم کردند و تو را به ما بد شناساندند. گفتند مادرمان زهرا نه سالگی ازدواج کرد و در هجده سالگی که به شهادت رسید، چهار فرزند داشت. نگفتند که سلمان و ابوذر و مقداد از تو می‌خواستند که برایشان حدیث بگویی وقتی پیامبر نبود. نگفتند از مهم‌ترین القاب حضرت زهرا محدثه است و کلام تو همه از جنس نور بود. خدا در سوره کوثر فرمود که تو خیر کثیر هستی و ما فقط صورت قرآن را خواندیم، بی‌تدبر در معنای: إنا اعطیناک الکوثر…

حالا بیا و مادرم باش. بیا به من یاد بده چطور از حقم دفاع کنم ولو اینکه بدانم تلاشم بی‌سرانجام ظاهری است. بیا و مادرانه به من بگو: هرکس عبادت خالصانه خود را به طرف خدا بفرستد، خداوند بهترین تقدیرش را به سوی او خواهد فرستاد.

دیگر از بدی روزگار نخواهم گریست و این روزهایی که بی‌دوستی، بی‌مهر، بی لطف و بی‌رأفت می‌گذرند.

خداحافظی می‌کنم که نامه‌ام از اشک‌هایم تر شده است.

مرا به خدا بسپار که سخت محتاجم.

شما میتوانید انشاهای خود را به آدرس ایمیل enshasara.ir@gmail.com ارسال کنید تا با نام شما در سایت انشا سرا قرار بگیرد.

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *