انسان در زندگی زمینی خود همواره مسئله مند است، چرا که بدون مسئله، زندگی آدمی متعلقات و بستگی های خود را از دست میدهد و گویی تهی میگردد، یعنی انسان و زندگی به مسائل وابسته هستند و مسائل با آگاهی آدمی و در نسبت با اجتماع بشری، معنا و مفهوم پیدا میکنند
روزنامه همدلی با درج یادداشتی به قلم محمدعلی نویدی استاد دانشگاه آورده است: مهم این است که انواع و اقسام مسائل شناخته شوند و در ساحت آگاهی انسان حضور یابند و اثرمند گردند.
به تعبیر دیگر، مادامی که انسان با این شرایط و خصوصیات این جهانی زندگی میکند، مسائل قرین زندگی وی هستند، لیکن، مسایل، حالت پوشیده و پنهان، و حالت آشکار و پیدایی دارند. برکشیدگی مسائل از ساحت اختفا و اختصار به ساحت عیان و تفصیل، نسبت جدیدی در مناسبات زندگی پدید میآورد.
از منظرتفکر اثربخش، مسائل آدمی را در سطح کلان، به چهار قسم و گونه میتوان تقسیم کرد: ۱- مسائل تفکری.
مسائلی هستند که خصلت بنیادین و شمولیت دارند و موضوعات وجودی و حیاتی را شامل میشوند، مثل مساله جبر و اختیار، زمان مندی (تاریخیمندی) امکانمندی، وابستگی به مادیات و امکانات، تشکیل اجتماع، وضع قوانین و حقوق مدنی و نظایر اینها. مهمترین ویژگی مسائل تفکری (مسائل فراتر از فلسفه) وابستگی سایر مسایل به توجه و حل این مسایل است، مثلاً تا نگرش یک جامعه به مسئله جبر و اختیار تبیین نشود، انواع فعالیت و کوششهای اجتماعی و حتی تلاش های علمی وی، بهدرستی معلوم نخواهد شد، زیرا اعتقاد به جبریت مطلق، هرگونه اندیشیدن و کوشیدن را سلب میکند.
در واقع، مسائل تفکری، موضوعات کلان و بنیادی زندگی آدمی هستند. ۲- مسائل استراتژیک و راهبردی. مسائلی هستند که در میانه موضوعات کلان و فکری از یک سو و مسائل اجرایی، عملیاتی و برنامهای از سوی دیگر قرار دارند، یعنی، مسائل استراتژیک و راهبردی، خطوط کلی برنامهنویسی و طراحی عملیاتها را ممکن میسازند اما نکته مهم در این خصوص این است که مسائل راهبردی در میانه و وسط دو سطح و ساحت معرفتی و مدیریتی واقع شدهاند.
ساحت تفکر در صدر و ساحت برنامهریزی و عملیات در ذیل، یعنی استراتژی استوار، محکم و متقن در هر زمینه، وابستگی تام و تمام به سطح تفکری و اندیشه ورزی دارد.
درک و فهم این نکته دقیق و حیاتی در طراحی تمام استراتژیها امری بی بدیل است. استراتژی بدون بنیادهای تفکری، راهبردهای ابتر و عقیم به بار میآورد. استراتژی اثربخش، ریشه در خرد، اندیشه، علم و آگاهی خردمندانه دارد.
البته اندیشهای که معطوف به امر واقع و اثرمند باشد. تمام مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، علمی و غیره، دارای استراتژی و راهبردهای گوناگون و اولویتمند میباشند، مثل استراتژی، تحصیلی و آموزشی یک جامعه.
آیا جامعه به دنبال افزایش مدرک تحصیلی است؟ یا به دنبال تربیت مغزها و پرورش استعدادهاست؟ آیا اندیشهورزی در جامعه مهم و حیاتی است یا کپی برداری و تقلید کورکورانه اصل است؟ اساساً، آیا تولید فکر و آگاهی و علم، مسئله بنیادی و استراتژی اول جامعه است؟ یا اجتماع و مدیران دلمشغولی جدی در این خصوص ندارند؟
بیتردید، بینهایت استراتژی در مورد مسائل و موضوعات مرتبط آدمی، امکان طراحی دارد، اما وقتی خردمندی و اندیشیدن در میان باشد، استراتژی های نافع و اثربخش کمتر میشود.
بنابراین، راهبردها، هرگز ثابت و ماندگار نیستند، چون انسان میاندیشد، اصلاح میکند و در پی کارآمدیها میگردد، مثل استراتژی آموزشی و پرورشی، اقتصادی و اجتماعی و غیره. ۳- مسائل برنامهای و عملیاتی. برنامهریزی های اجرایی، مستقیمترین و بیواسطهترین مسائل زندگی هستند، یعنی این سطح از موضوعات و مطالب، بهطور ملموس و مشهود با واقعیت زندگی و عوامل زندگیساز نسبت دارند.
مثلاً وقتی از تورم، بیماری، فقر، افسردگی، طلاق، تلخی زندگی و غیره، سخن گفته میشود، در واقع از نحوه آثار این برنامهها، شکوه و شکایت میگردد.
توسعه، آبادانی، عمران، جامعهسازی، رفاه و دادگری با این برنامهها ربط وثیق دارد. مهاجرت از روستاها به حاشیه شهرها و حتی مهاجرت نخبگان و مغزها، با کم و کیف این برنامهها ارتباط دارد. ۴- مسائل روزمره. طبیعیترین و عادیترین مسائل انسان در زندگی، همین مناسبات و روابط روزانه است که شهروندان و آحاد جامعه در طول شبانهروز با هم دارند.
شاید قدیمیترین مسائل زندگی نیز همین مناسبات و تعاملات روزمرگی بوده است. از خرید و فروش و احوالپرسی و رتق و فتق امور اولیه زندگی و نحوه سامان کارهای کوچه و روستا و محله و شهر و مجتمع گرفته تا برگزاری مراسم عروسی و عزا و جشن و آیینهای دینی و مذهبی، همه مسائل مربوط به زندگی انسان است.
نکته مهم این است که ترتیب مسائل، لاجرم، از تفکر و اندیشهورزی به روابط معمولی روزمره نیست، بلکه، شاید اغلب از مشاهدات، محسوسات، امور، همکنشیها، روابط و تعاملات روزمره است که بهسمت اندیشیدن سوق پیدا میکنیم. گویی، نوعی مناسبت تاریخی بین این چهار سطح مسئله وجود دارد. در اینجا تامل لازم است.
مراد از توانها و قوت های درک مسئله و قدرت ارائه راه حلها چیست و توان های مسئله شناسی و راه حل یابی کدام است؟
منظور از توان مسئله شناسی و راه حل یابی، مراجعه به معلومات، تاریخ، دانش، عقل، حقایق، و توجه و دقت در یافتهها و اندیشیدن به کیفیت و کمیت مسائل است تا آدمی بتواند به مجهولات و پرسشهای خود نایل آید و این جریان و حرکت را بی وقفه ادامه دهد، از معلوم به مجهول و از مجهول به معلوم، از پرسش به پاسخ و از پاسخ به پرسش نوین.
اما اگر اندیشه ورزی اثربخش نباشد، آدمی در سطح انتزاع و ایدهآل میماند و آنگاه زندگی میلنگد و انسان میافسرد و میمیرد.
نخستین توان در مسئله شناسی و راهیابی، به تحقیق، توان اندیشه ورزی و خردمندی است، چرا که انسان با اندیشیدن و کوشیدن امور و مشکلات و مسائل خود را سر و سامان میدهد، به تعبیر دیگر، انسان با اراده، اختیار، آگاهی و از روی علم، کارهای خود و جامعه خود را نظم و نسق میبخشد.
وسعت اندیشه و قدرت اندیشیدن و علم آدمی، توان طرح پرسش های دقیق را در خصوص مسائل و مشکلات و جستجوی راه حلها به انسان میبخشد، مثلاً چرا یک جامعه در مقایسه با جامعه دیگر تنبل وکاهل است، و در نتیجه، عقب مانده و گرفتار است؟ خرد و اندیشه، امکان تجزیه و تحلیل مسائل توسط انسان است.
توان دوم، توان علمی و دانشی جامعه است، مثل توان افراد و جوامع در طب و پزشکی و تغذیه سالم و مکفی و رابطه آن با بهداشت و سلامتی آدمی.
توان علمی، قدرت مسئلهشناسی و راه حل یابی را افزون میکند و کارها و مسائل از حالت ابهام به وضعیت ایضاح ارتقا پیدا میکنند. کار علم، تشخیص و کاردانی است، توان علم ی واقعی، نه تصنعی کارساز است و کارسازی یعنی شناخت مسائل و تلاش برای رتق و فتق آنها.
توان مهارتی، یعنی قدرت به کارگیری دانش و اندیشه در صحنه عمل و اثر گاهی یک فرد یا جامعه واجد آگاهیهای گوناگون هست، اما توان استفاده و به کارگیری آن دانش و علوم را ندارد اینجا شایسته است به سراغ مهارت ها و فنون به کارگیری برویم. مثلاً، اگر بهترین برنامه نوشته شود ولی در عمل اجرا نگردد یا ناقص اجرا گردد، ابتر میشود و انتظار اثربخشی، بیفایده است.
تشخیص موانع، ایرادها و اشکالها، از جمله یاری گریها، در کشف راه حل مسائل است. مثلاً علت بیاعتمادی مردم به هم چیست؟ چه عواملی از اعتماد جلوگیری میکند؟ شناخت زمینهها و مقدمات لازم برای فهم یک مسئله به طرح راه حلها کمک میکند.
مثلاً درک اینکه در زمین شورهزار، نمیتوان باغستان پرثمر ایجاد کرد از اولیات مسئلهشناسی است، یعنی، هر مسئله تمهیدات و استلزامات خاص خود را دارد.
جدیت و اهتمام از جمله شروط مسئلهشناسی و راه حل یابی است. هیچ شخص و جامعهای با تنبلی، سستی و تزلزل در فکر و عمل، به جایی نرسیده و نخواهد رسید، این قاعده خلقت و خالق است. تغییر از درون و عمل آدمیان میگذرد.
ضرورت اثر شناسی، از شروط و لوازم مسئله شناسی و راه حل یابی است، یعنی، هر مسئله اثری و آثاری دارد، پرسش از اثرها در خصوص مسائل، شاید، ارزش افزوده این مطالب باشد.
مثلاً، عدم توجه و شناخت نسبت به اثر عدم تحمل و مدارا در یک جامعه چیست؟ اثر خود برتربینی چیست؟ اثر تبعیض کدام است؟ اثرشناسی با جان و جوهر مسائل نسبت دارد.
اثرشناسی با شبکه پیوندها و مناسبات مسئلهها ربط وثیق دارد. این است که گفتیم، شرط مسئله شناسی و راه حلیابی، اندیشه اثربخش است، چون مسئله با واقعیت ارتباط دارد و واقعیت بیاثر یافت مینشود.