انشا درمورد دکتر مصطفی چمران

فال روزانه

مرثیه چریک عارف در فراق روشنفکر مبارز

می‌گویند که هیچ‌کس مانند چمران، شریعتی را نفهمید و درست زمانی که همه در برابر سیل انتقادات علیه شریعتی سکوت کرده بودند، کسی که شجاعانه از او سخن گفت، مصطفی چمران بود؛ مهندس چریک عارفی که برای یک روشنفکر دینی مبارز، مرثیه‌ها سرود و عاشقانه او را خواند.

علی شریعتی به عنوان یک مبارز، فعال مذهبی و سیاسی و نظریه‌پرداز شناخته می‌شود. مصطفی چمران هم شخصیتی عرفانی – نظامی داشت و به اشعار مولانا علاقمند بود. چمران بارها اذعان کرده که از آثار شریعتی تاثیر گرفته و از تنهایی درآمده است.

۲۹ خرداد ۴۱ سال قبل، علی شریعتی هزاران کیلومتر دورتر از وطن خود، در انگلستان از دنیا رفت؛ رفتنی که تا همین امروز هم محل سوالات و ابهامات فراوانی بوده است. دلیل رسمی مرگ او انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد. جسدش را در لندن غسل دادند اما چون دوستان و خانواده‌اش انتقال جسد را با وجود اعلام آمادگی حکومت پهلوی به صلاح ندانستند، پیکرش با هماهنگی امام موسی صدر به سوریه منتقل شد.

روزنامه کیهان، ۲۹ خرداد ۵۹ در گزارشی درباره مراسم تدفین نوشت: «عده‌ای از بهترین و نزدیک‌ترین دوستان دکتر علی شریعتی تابوت او را حمل کردند و در داخل قبر نهادند. امام موسی صدر نمازهای مختلفه آخرین لحظات را برای او خواند و دوستانش خاک ریختند و قبر را پر کردند. آقای دعایی با صدای گیرای خود قسمتی از کتاب «شهادت» دکتر شریعتی را قرائت کرد و بعد دکتر یزدی شرح زندگی شهید دکتر علی شریعتی را به تفصیل بیان داشت و بعد مصطفی چمران مرثیه معروفی را که جنبه احساسی و عاطفی و دوستانه و عرفانی داشت، خواند. بعد خانواده او – احسان، پسر او و نزدیکان و کسان او – جمع شدند و چند روزی حوالی زیبنیه سکونت داشتند.»

اما چمران و شریعتی …

گزارش دقیقی از مواجهه یا گپ و گفت‌های رفاقتی مصطفی چمران و علی شریعتی وجود ندارد یا حداقل نگارنده این سطور در این زمینه چیزی نیافته اما آنچه مسلم است و همانطور که گفته شد، چمران بی‌تردید از شریعتی تاثیر پذیرفته و رابطه این دو، ارتباطی دلی و عاطفی خصوصا از سوی چمران بوده است. شاید همین ارتباط است که این جملات درددل‌گونه را از زبان چمران بر سر مزار شریعتی جاری می‌کند: «ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می‌خوانم! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم زیرا تو بزرگ‌تر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی! … خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابه‌لای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدل کنی و سوز و گداز دلم را تسکین بخشی. می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم و ستم را که بر شیعیان علی (ع) و حسین (ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.

ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.

ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود.

ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در طوفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد.

ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابهت و جلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز درمی‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق‌بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم.

ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگ‌تر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی (ع)، فاطمه (س)، زینب (س)، حسن (ع) و حسین (ع) را یک‌جا در خود جمع کرده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.

راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند!

ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد.

‌ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.

ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره «شهید» کرد.»

استفاده از عبارت «شهید»، نشان می‌دهد لااقل برای چمران، آن ابهاماتی که گفته شد وجود نداشته و او یقین داشته که علی شریعتی به شهادت رسیده است.

چمران در خرداد ۵۸ نیز به مناسبت دومین سالگرد درگذشت علی شریعتی در سخنرانی مهمی گفت: «من امروز به بعد روحی و عرفانی دوست شهید خود، دکتر علی شریعتی می‌پردازم و معتقدم این بعد از اساسی‌ترین ابعاد شخصیت این مرد بزرگ است و بدون شناخت آن، نمی‌توان دکتر علی شریعتی را شناخت.

من به علم و هنرش احترام می‌گذارم اما به عشق و عرفانش عشق می‌ورزم. علمش عقلم را جذب می‌کند و عملش احساسم را برمی‌انگیزد، مبارزات و فداکاری‌هایش در من احترام ایجاد می‌کند و عملش احساسم را برمی‌انگیزد، مبارزات و فداکاری‌هایش در من احترام ایجاد می‌کند، عشقش قلبم را می‌سوزاند وعرفانش روح مرا به معراج می‌برد.

خدای بزرگ برای پروراندن استعداد آدمیان، سه رحمت بزرگ بر او ارزانی داشته است: عشق، فقر و تنهایی که من درباره این سه اصل کمی سخن می‌گویم.

عشق

علی به قدرت عشق، پای از گلیم هستی فرا نهاد تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند به پیش رفت تا به ملاقات خدای خویش نائل آمد و همیشه خوش داشت که در این سفر دراز، تنها باشد تا در این خلقت تنهایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کند.

فقر

فقر که از ممیزات زندگی علی است و او به‌حق، خود را نماینده فقرا و محرومین می‌شمرد و به‌راستی که درد و رنج فقرا را خوب حس می‌کرد، فریاد آنها را با تاریخ می‌شنید، ناله دردمندان، قلب حساسش را مجروح می‌کرد.

تنهایی

تنهایی علی شگفت‌انگیز است و هر چه قدر که انسان به خدا نزدیک‌تر می‌گردد، تنهاتر می‌شود و مگر خدا تنها نیست؟ وحدانیت خدا خود نتیجه تنهایی است و هرکس به کمال نزدیک‌تر می‌شود به همین درجه تنهاتر است.

علی تنها بود. در گفته‌ها و نوشته‌هایش و در تیتر کتاب‌هایش تنها بود و در همین تنهایی به تنهایی حضرت علی پی برده بود و چه ارتباط روحی محکمی بین خود و او از فراز تاریخ برقرار کرده بود. از همین تنهایی است که دست به دامان کویر می‌زند و حیات و هستی خویش را در کویر جست‌وجو می‌کند و می‌گوید این کویر، هم جهان من، تاریخ من، میهن من، دل من، هم زیستن باآتش‌ناک من و بالاخره داستان من است.

یکی از پدیده های مهمی که می‌توان در آثار بزرگ عرفان مشاهده کرد، غم است.

اول که نتیجه روح‌های لطیف و وجدان‌های مسئول است. ادراک قوی از یک طرف واحساس مسئولیت از طرف دیگر سبب بروز غم و درد می‌شود. هرکس که احساسش شدیدتر و وجدانش زیباتر باشد، غم ودردش زیادتر است؛ تا جایی که می‌توان شخصیت یک انسان را باشدت غم و درد او سنجیدعلی(ع) دلش مالامال از غم ودرد بود؛ تا جایی که در دل شب در میان نخلستان کنار فرات آنقدر ناله می‌کرد تا بی‌هوش می‌شد یا سر به چاه فرو می‌برد و فریاد می‌کشید تا از بار سنگین غم و دردش بکاهد.

علی شریعتی قلبش مالامال از غم ودرد بود. درک قوی و احساس مسئولیت، او را به حدی حساس کرده بود که فریاد می‌کشید و گفته‌ها و نوشته‌هایش از آتش غم و درد، روح می‌گرفت. این حساسیت شدید در مقابل غم و درد بود که که او را با علی بزرگ پیوند می‌داد، آن‌چنان او را شیفته علی (ع) کرده بود و آن قدر به علی (ع) عشق می‌ورزید که اگر پرستش غیر خدا جایز بود حضرت علی (ع) را می‌پرستید. این شور و اخلاص و این عشق پاک به علی (ع) آنقدر در نوشته‌های شریعتی تجلی می‌کند که می‌توان آن را روح فلسفه و هدف زندگیش نامید و راستش را بخواهید ما هم به قدر توان خود، علی(ع) را از زبان شریعتی شناخته‌ایم.

شریعتی با قدرت عشق و اعجاز درد، از فراز تاریخ، خود را به علی (ع) رسانیده و پنجره‌ای کوچک به خانه گلین علی (ع) و فاطمه (س) گشوده بود و عظمت روح و شخصیت ملکوتی آنان را با هنر جادویی خود برای ما بازگو می‌کرد.

آخر ای مولای من چندی به درگاهت شدم

در طریقت از دل و جان پیرو راهت شدم»

چمران هم ۳۱ خرداد ۶۰ در دهلاویه به شهادت رسید؛ ۴ سال و  ۲ روز پس از درگذشت شریعتی.

نسل امروز، تنها نام‌هایی از شریعتی و چمران به گوشش رسیده؛ نام‌هایی که اولی، «انقلاب» را به «قدس» می‌رساند و دومی، «توحید» را به «پارک‌وی».

شما میتوانید انشاهای خود را به آدرس ایمیل enshasara.ir@gmail.com ارسال کنید تا با نام شما در سایت انشا سرا قرار بگیرد.

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *