مثنوی همچون رودی در جان مولانا جاری بوده است.
میرجلالالدین کزازی گفت: در قونیه ستونی است که گویند مولانا دور آن میگشته و سرمست مثنوی میسروده است. اما این سرودن به خواست او نبوده بلکه مثنوی در جانش روان میشده است.
به گزارش خبرنگار مهر، میرجلال الدین کزازی پژوهشگر و استاد بازنشسته دانشگاه در همایش ادبی «یار مرا» که پنجشنبه شب هفتم مهر در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد، مولانا را همان «نی» معرفی شده در مثنوی معرفی کرد و گفت: مولانا نایی است که از نیستان گمشده خود نام میآورد و آتشی نیز که او از آن نام میبرد ناشی از همین افروختگی جانش است.
وی ادامه داد: مولانا مینالد، چون در سرزمین آوارگی و بیگانگی گرفتار آمده است و تا به نیستان ازلی خود باز نگردد از نالیدن باز نمیماند.
کزازی در ادامه افزود: اگر کسی بخواهد از باورها و اندیشههای نهانگرایانه و درویشانه ایرانیان به بسندگی آگاهی بیابد بیگمان نخستین آبشخور و بنیادیترین سرچشمه آن مثنوی معنوی است. از این رو است که مثنوی را باید شاهکاری آموختاری بدانیم و گونهای ادب که به آن ادب اندرزین میگوییم.
با این حال شگفتی بزرگ در مثنوی معنوی آن است که تنها در آموختن نمیماند و شاهکاری انگیختاری هم هست و از همین رو است که گفته میشود مثنوی را با غزلیات شمس میتوان سنجید.
وی درادامه با اشاره به اینکه داستان سرایش مثنوی نیز در نوع خود بیمانند است، بیان کرد: در واقع این مولانا نیست که مثنوی را میسراید، مثنوی بر جان و زبان او روان میشود.
او در آغاز دفتر دوم مثنوی به شیواترین شکل ممکن در رابطه با ساز و کار آفرینش مثنوی به این نکته اشاره میکند که مدتی این مثنوی تاخیر شد.
این تاخیر به دلیل آن بوده است که شاگرد وی حسامالدین چلبی سر در گریبان درونکاوی فرو میبرد و به آسمان میرود و تا به زمین نمیرسد مثنوی و سرایشش دوباره آغاز نمیشود.
کزازی همچنین گفت: ستونی در قونیه است که گویند مولانا دور آن میگشته و سرمست مثنوی میسروده است و دیگران مینوشتند.
اما این سرودن به خواست او نیست بلکه مثنوی در جانش روان میشده است. او بستر رودی است که آن رود مثنوی است. او خیزابههای اندیشه و آزمون درونی را ستانده و بازگفته است.
وی همچنین گفت: مولانا در مثنوی سخنور نیست. سخن در او میجوشد مثل آب در چشمه سار و ما میدانیم که چشمه سار نمیداند که آب در آن میجوشد.
کزازی در بخش پایانی سخنان خود نیز گفت: همه ما نیهایی گسیخته از نیستان خودیم که اگر با دم نایی پیوند گرفتیم، چهارچوبی بیهوده و بی ارزش نخواهیم بود.
اشعار مولوی بر گونهای هستیشناسی عمیق استوارند
دکتر هاشمی رایزن فرهنگی کشورمان در داکا در سخنانی تحت عنوان هستی شناسی مولوی (Ontology of Maulana)
گفت: جهان مولوی قبل از ملاقات با شمس تبریزی جهانی محدود و مبتنی بر مبانی اعتقادی و مسلک فکری و فقهی خاص خود بود که پس از آشنایی وی با شمس به جهانی فراخ تبدیل شد که به مثابه پرمایهترین مکتب تفسیر کننده هستی در برابر اندیشههای فلسفی، نیهیلیستی، شکگرایانه و انکارگرایانه جلوه کرده است.
هاشمی افزود: دنیای مولوی دنیای نومیدی و اندوه خیامی، اقلیم سرد و بی روح زاهد خانقاه، جهان خشک و خشن واعظان و محدودة کوچک دانش و تجربه نیست. به همین دلیل است که دنیای مولوی پدیدهای جدید برای پاسخ به نیاز جهان مدرن است.
سپس دکتر هاشمی به تبیین مبانی هستی شناسی مولوی پرداخت و گفت: پایة اول هستی شناسی مولوی «خدا» است که مولوی از آن با الفاظ «او»، «شمس»،
«جان جهان» و «آفتابِ آفتابِ آفتاب» یاد میکند. در این ارتباط مولوی میگوید: «آنجا که او نباشد این جان و این بدن / از همدگر رمیده چون آب و روغن است».
دکتر هاشمی در ادامه بیان مطالب خود اظهار داشت: اندیشه مرگ در بینش یک فرد از اندیشة او درباره زندگی نشأت میگیرد.
لذا زیبایی مرگ در اندیشه مولوی به این دلیل است که او مرگ را عامل از بین رفتن سد دیدار انسان و خدا (عاشق و معشوق) میداند و لذا فرد پس از مرگ از جهان باقی به جهان باقی و یقین میرسد.
وی سپس گفت: بیایید بینش خود را با بینش مولوی محک بزنیم و مقایسه کنیم: چرا ما از مرگ میترسیم؟
چون ما مرگ را عامل جدایی میان خود و نعمتهای دنیوی میدانیم؛ چون جذب دنیا و وابستگیهای آن شدهایم؛ ولی مولوی بر این باور است که انسان با مرگ میتواند به مرحله دیدار دوست نزدیکتر شود.
از سایت خوب تان ممنونم ! جالب بود !